رویای باتوبودن رانمی توان نوشت نمی توان گفت وحتی سرود.باتوبودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی وداشتن توفانوسی به روشنایی هرچه تاریکی در نداشتندو...من همچون غربت زده ای دراغوش بیکران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت می نشینم ومی مانم تاابدوتاوفتی که شبنم زلال احساست زنگارغم راازوجودم بشویدبانوی دریایی من